کتاب مانیزان، رمانی است که رخ فیلمنامه برتن کرده است و روایتگر داستان نوجوانی روستایی به نام عطا است که بیماری نارسایی قلبی مادر، ضربان قلب پر تپش احساسش را کند کرده است. او دیگر آن دانشآموز ممتاز مدرسه و بچه سربه راه خانواده نیست. عطا وقتی به طور اتفاقی باخبر میشود که اگر مادرش تا یک ماه دیگر قلب دریافت نکند، خواهد مرد، تصمیم میگیرد پاشنة درخانة خدا را از پا درآورد و خدا را مجبور کند تا مادرش را نجات دهد. در این رمان ما شاهد تلاشهای عطا هستیم که هر روز بیشتر تلاش میکند و حال مادر بدتر میشود تا اینکه تصمیم میگیرد…...
داستان مانیزان در روستایی به همین نام در نزدیکی شهر ملایر میگذرد. روستایی که از مشاهیر شیرهپزی ایران و جهان است.
رمان/فیلمنامه مانیزان را که انتشارات کتاب ارج در ۱۸۰ صفحه با طرح جلدی زیبا از علیرضا حمیدی با قیمت ۱۰۰ هزارتومان در قطع رقعی به چاپ رسانده است، به صورت نسخة چاپی هماکنون توسط ناشر با شمارة تماس ۰۹۱۲۵۲۱۹۱۶۷ و همچنین در سایتهای دیجیکالا برای فروش ارائه شده است. در ادامه لینکهای خرید نسخههای چاپی، الکترونیک و صوتی کتاب باگرو قرار داده شده است:
نویسنده این کتاب را به افراد زیر تقدیم کرده است:
این اثر را تقدیم میکنم :
- به همه کسانی که در اعتلای فرهنگ اهدای اعضا میکوشند، به خصوص خانواده اهداکنندگان اعضا،
- به شوهرخواهر عزیزم-آقای «محمد رضایی»-که قلب«محمد حسین بهناممهر» در سینه او میتپد و انگیزهء من برای نگارش این فیلمنامه؛ و مشاهدهء حالات او در دوران سخت نارسایی قلبی، راهنمای من برای هرچه واقعیتر نگاشتن این داستان بود.
- به سرکار خانم «بتول حسنی»– مادر بزرگوار مرحوم محمد حسین بهناممهر- که روح بزرگ او در اهدای قلب جوان برومندش، ستودنی است. به او که پس از نزدیک به دو دهه همچنان رابطه گرم و مادرانهای با خانوادهء خواهرم دارد و شوهرخواهرم را پسر خود میداند.گفتنی است سکانسهای شب اهدای قلب، براساس رخدادهای واقعی نوشته شده است.
- و به خواهر عزیزم «نرگس ارجمندی» که صبوری او در دوران بیماری محمد عزیز و پس از عمل دریافت قلب او، مثالزدنی است.
لینک خرید کتاب الکترونیک مانیزان در فیدیبو |
لینک خرید کتاب مانیزان در دیجیکالا |
در مقدمه این کتاب آمده است:
«ماجرای فیلمنامة مانیزان از داستانی کوتاه با نام «درخت انتظار» شروع شد که در سالهای آغازین دهة ۸۰ در ذهنم جان گرفته و مثل بسیاری از طرحهای داستانی دیگر که گوشة ذهنم نفس میکشند و به دنبال مجالی برای ظهور و بروز میگردند، هنوز بر کاغذ نیامده بود. در میانة دهة ۸۰ خورشیدی بود که همکاری و دوستی من با سینا موحدی، شکل صمیمانهتر و همدلانهتری به خود گرفت. او که تازه از دورة کارشناسی ارشد رشتة کارگردانی دانشگاه صدا و سیما فارغالتحصیل شده بود، تصمیم داشت فیلمی بسازد. یک روز برای رفتن به میدان راهآهن و رفتن به زادگاهش-میانه- هم مسیر بودیم. در راه داستان «درخت انتظار» را برایش تعریف کردم . پسندید و از من خواست فیلمنامهاش را بنویسم. همزمان، سینا برای گذران خدمت سربازی به صورت امریه به مرکز صدا و سیمای آذربایجان غربی(ارومیه) رفت و با ارائة خلاصة داستان، با سیمای مرکز ارومیه در خصوص ساخت فیلمی بر اساس فیلمنامة درخت انتظار – که نامش به «تاشکفتن» تغییر یافته بود- به توافق رسید. من به کار نگارش فیلمنامه سرعت بیشتری دادم و بالاخره فیلمنامه برای فیلمی ۸۰ دقیقهای آماده شد.
فیلمنامه بارها به جلسة طرح و برنامة سیمای مرکز ارومیه رفت و هربار سینا با چند اصلاحیه نزد من آمد و من ضمن لحاظ کردن موارد اصلاحی، فیلمنامه را دوباره و دوباره بازنویسی کردم. اگرچه دشوار مینمایید اما دوستان مرکز ارومیه داشتند ناخواسته فیلمنامه را کاملتر و پختهتر میکردند. این کار تا ۷ بار بازنویسی ادامه یافت و من متوجه شدم اصلاحیهها به بهانهجویی میماند تا نظرهای کارشناسی. به سینا گفتم:«اینها نمیخواهند با تو همکاری کنند، صرف نظر کن.» سینا به خشم آمد که :«به من قول دادند». گفتم:«در هرحال به نظر میرسد قصد همکاری ندارند» و همین طور هم شد. خدمت سینا موحدی در مرکز ارومیه به پایان رسید و به صدای و سیمای تهران بازگشت و در منصب کارگردانی تلویزیونی مشغول به کار شد و فیلمنامه تاشکفتن بعد از ۷ بار بازنویسی گوشة رایانة من بایگانی شد تا این که ۱۰ سال بعد در مصاحبت با دوست و همکار تهیهکننده و کارگردان، سید ابراهیم مجرد تهرانی پروندة آن دوباره باز شد. قرار شد فیلمنامه را بازخوانی کنیم تا ایشان آن را کارگردانی کنند و فیلمش را بسازند. فیلمنامه را طی چند جلسه با هم خواندیم و بعد از گفتگوهایی قرار شد تغییراتی در فیلمنامه اعمال کنم. این چنین بود که فیلمنامه برای هشتمین بار بازنویسی شد اما این بار به مشکل پیدا کردن تهیهکننده و سرمایهگذار برخوردیم. حتی به شرکت لبنیاتی مانیزان پیشنهاد دادم که روی این کار سرمایهگذاری کنند اما به دلایلی نپذیرفتند و دوباره فیلمنامه، بایگانی شد و من همچنان کار را دوست داشتم پس تصمیم گرفتم خودم آن را کارگردانی کنم و این، مصادف شد با پذیرفته شدن من در مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران در سال ۱۳۹۶ و آشنایی با دوست عزیز و شاعرم آقای صدیف کارگر. او زاده و ساکن ملایر و جامع خوبیها و مهربانیها بود. صدیف چنان در دل من جای گرفت که تصمیم گرفتم داستان را به لهجة شیرین ملایری در روستایی به نام مانیزان(که اوصافش را برایم گفته بود) روایت کنم و این چنین بود که بازنویسی نهم هم با تغییر نام فیلمنامه به «مانیزان» انجام شد. آماده شده بودم که در بهار ۱۳۹۹ به مانیزان سفر کنم و لوکیشنها را از نزدیک ببینم که اوایل اسفند ۱۳۹۸ بیماری دامنگیر کرونا رخ نمود و همة برنامههای مرا به هم زد و بهانهای شد تا فیلمنامه را برای بار دهم بر اساس شرایط کرونایی بازنویسی کنم. در بهار سال ۱۴۰۱ تصمیم گرفتم این فیلمنامه را به صورت کتاب چاپ کنم ولی امیدوارم به زودی این اثر را که با آن اشکها ریخته و لحظههای خوشی را هنگام نگارشش سپری کردهام، در مانیزان بسازم. در پایان از تمام عزیزانی که در شکلگیری و پیشبرد این داستان اثری داشتند، تشکر میکنم.
گفتنی است، این فیلمنامه در تاریخ ۰۴/۱۱/۱۳۹۹با شماره ثبت ۲۳۰۹۲۸ در بانک فیلمنامة خانة سینما به ثبت رسیده است لذا کلیة حقوق مادی و معنوی آن متعلق به اینجانب و انتشارات کتاب ارج است.
محمد حسن ارجمندی-۵مرداد ۱۴۰۱»